کد مطلب:149442 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

فلسفه ی قیام حسینی
عقاد می گوید:

... انما الحكم فی صواب الحسین و خطئه لأمرین لا یختلفان باختلاف الزمان و اصحاب السلطان، و البواعث النفسیة التی تدور علی طبیعة الانسان الباقیة و النتائج المقررة التی مثلت للعیان باتفاق الاقوال...

عقاد «علل و بواعث نفسی» را اینطور توضیح می دهد:

اولا ملك یزید ثابت و محكم و پابرجا نبود (مثل ملك معاویه) به جهت اینكه تنها مغیرة بن شعبه حاكم آنوقت كوفه كه از حكومت عزل شده بود این پیشنهاد (ولایتعهدی یزید) را كرد و خود معاویه باور نمی كرد، با زیاد مشورت كرد او هم صلاح


ندید (لااقل حاضرا). مروان حكم سخت مخالف بود و خودش طمع داشت و حتی در فكر شورش افتاد و بعد با ماهی هزار دینار برای خود و صد دینار برای دوستان قانع شد. سعید پسر عثمان از معاویه گله كرد كه پدر و مادر و خود من از یزید و پدر و مادرش بهتر هستیم و بعد هم با دریافت ولایت خراسان راضی شد و رفت. پس این حكومت استقرار نداشت بذاته.

ثانیا دولت یزید از ابتدا بنای كارش بر سب علی علیه السلام و آل علی بود و اگر حسین علیه السلام بیعت می كرد ناچار بود وفا كند و این خود امضای این سنت سیئه بود و نسل بعد نسل مورد قبول واقع می شد. (حكومت یزید از معاویه صد درجه بدتر بود زیرا سر به رسوایی زده بود.)

اما راجع به نتایج این حركت: اولا خود یزید نتوانست آب خوشی از گلویش فرو برود. حادثه ی مدینه دنبال حادثه ی كربلا بود. عبدالله بن زبیر وسیله ی تبلیغاتی خوبی یافت و قضیه ی مكه واقع شد. بعدها «یا لثارات الحسین» شعاری بود كه در تمام مدت شصت ساله ی بعدی بنی امیه همواره حكومت اموی را می لرزانید. لهذا بعضیها مثل مارتین آلمانی سیاست حسینی را از اول متوجه همین هدفها می دانند.

عقاد راجع به حركت دادن نساء و اطفال می گوید:

... انما یبدو الخطاء فی هذه الحركة حین تنظر الیها من زاویة واحدة ضیقة المجال قریبة المرمی، و هی زاویة العمل الفردی الذی یراض باسالیب المعیشة الیومیة و یدور علی النفع العاجل للقائمین به والدا عین الیه... [1] .


می گوید مسلم قادر بود خیلی كارها از قبیل كارهای ابن زیاد بكند، مالهایی بگیرد و ببخشد و بكشد، ولی برخلاف اصولی بود كه پیروی می كرد، مسلم در حالی كه آماده ی كشته شدن بود وصیت كرد هفتصد درهم قرض دارم، زره و شمشیرم را بفروشید و ادا كنید (مسلم در فكر صاف كردن مال مردم هم در دوره ی چند روزه ی حكومت خودش نیفتاد با اینكه فرمان حضرت به منزله ی اجازه ی سهم امام هم بود!)


[1] [البته خطا و اشتباه در اين حركت از آنجا سرچشمه مي گيرد كه ما از يك زاويه ي واحد و تنگ و محدود به آن نگاه كنيم و آن همان زاويه ي عمل فردي است كه با انواع گوناگون اسباب زندگي روزانه ي درگير است و براي كساني كه بدان توجه دارند تنها بر سود زودرس دنيوي دور مي زند.]

يك وقت امام حسين را به صورت يك شخص محدود در نظر مي گيريم كه مثل ديگران بايد خوب بخورد، مثل آنها خوب بپوشد، بهتر آقايي كند، راحت و با آسايش باشد، لوازم عيش و خوشي برايش فراهم باشد؛ و آنوقت مي گوييم براي اين فرد و مصلحت اين فرد (در مقابل فرد ديگري مثل ابن زياد) چنين و چنان بود؛ و يك وقت امام حسين را داراي شخصيتي وسيعتر و عظيمتر مي بينيم كه ساير افراد غير خودش و ساير زمانهاي غير زمان خودش را هم شامل است؛ وجودش وجود يك سلسله اصول است يعني او شده عدل، شده حق، شده توحيد، شده راستي و صراحت، شده نماز و بندگي (قل ان كان اباؤكم و ابناؤكم و ازواجكم...).